نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

تولد مامانی

دیروز تولدم بود کلی برنامه چیده بودم ولی هیچکدوم انجام نشد دلم میخواست مهمونی بگیرم عوضش مهمونی رفتیم خونه اکرم خاله ناهار نوه اش تینا هم اومد 2 ماه از نیکی کوچیکتره اما ماشاله از نیکی درشت تره برعکس نیکی خوب ناهار خورد و خوب خوابید و سرحال پاشد بازی میکرد اما نیکی از اول بازی کرد غذا هم شاید یه لقمه خورد با چند تا سیب زمینی سرخ شده موقع خواب هم باز شیطونیش نذاشت بخوابه گذاشتمشون پیش هم که با هم عکس بندازم اونقدر نیکی چهاردست و پا رفت که نشد نیکی من در مقایسه با بقیه بچه ها خوب نمیخوره وزنش پایینتره ولی خدا رو شکر میکنم که سرحاله و خوب بازی میکنه خوب کنجکاوی میکنه 
28 آبان 1390

چای شیرین

همیشه سعی میکنم چیزی بهت بدم که مفید باشه آخه اشتهای نیکی کلا کمه بازی رو به هر چی ترجیح میده ولی دیروز کشف کردم خیلی چای شیرین دوست داره در نبود من بابام کلی بهش چای شیرین تلیت شده داده و اونم با اشتها خوردتش معمولا من اگه تنها باشم صبحونه نمیخورم ترجیح میدم صبحونه یه غذای گرم مثل عدسی باشه تا بخورم اگه یه هفته خونه تنها باشم چای درست نمیکنم چون زیاد چای خور نیستم ولی امروز به خاطر نیکی چای دم کردم شیرین کردم شیرین کردم با پنیر باهم خوردیم هم کلی بازی و ریخت و پاش کردیم هم صبحونه خوردیم شاید این بهترین چایی بود که خوردم و کلی بهم چسبید خیلی خوشحالم که نیکی بزرگ داره میشه و میتونیم بیشتر علایق هم رو بشناسیم من که حریفش نمیشم ولی اون حریف من ...
28 آبان 1390

ده ماهگیت مبارک

ده ماه نیکی تموم شده و وارد 11 ماهگی شده و حالا فکر میکنم کلی بزرگ شده داره نزدیک تولدش میشه و این باعث خوشحالی منه این روزا نیکی کاملا میتونه بدون کمک بایسته از میز و بقیه چیزا بگیره و بلند شه وقتی من نشستم از دستو مو و لباس و هر چی گیرش بیاد میگیره وقتی شیر میخوره با لبام و موهام و لباسم بازی میکنه 2تا از لباسم یقه شون گشاد شده بس که میکشه خیلی حرفه ای میشینه تقریبا تا بیدار میشه زود میشینه و دور و برش رو بررسی میکنه گاهی گریه میکنه و گاهی میم میبینم تو تختش بیدار شده و داره بازی میکنه فکر کنم خون گرم باشه زیاد غریبی نمیکنه ولی بغل همشون هم نمیره اول باید طرح آشنایی بریزه کلا بچه خوش اخلاقیه ولی خیلی بد غذاست منم که نمیخوام زوری...
25 آبان 1390

نیکی بازیش گرفته

وای وای وای دیشب چه کرد این نیکی با مامان و باباش  همیشه ساعت 10 شب میخوابه دیشب از ساعت 9 بد قلق شد گفتم حتما خوابش میاد بهونه میگیره تا 9.5 باهاش بازی کردم دیدم دیگه نمیتونه بشینه بردمش تو تختش طبق معمول بهش شیر دادم  تا بخوابه چشماش پر خواب بود و نمیخوابید هی قل میخورد تا دیدم دیگه داره بیهوش میشه مردم اونقد لالایی خوندم خودم سرم رو رو نرده ها گذاشته بودم خوابم برد چشماش نیمه باز بود گفتم دیگه خوابید اومدم بیرون از اتاق شام خورده نخورده شرو شد وای دیگه نتونستم حریفش بشم اونقدر که غز زد از تخت آوردمش بیرون رو پا انداختم فایده نداشت گفتم خوب دیگه بذار یه کم بازی کنه با هم میخوابیم 11.5 بود دوباره بردمش نخوابید باباش گفت بیارش پی...
19 آبان 1390

عادات جدید در آستانه 10 ماهگی

این روزا چقدر زود میگذره وقتی به تولد و بزرگ شدنش فکر میکنم میگم عجب آدمای پوست کلفتی هستیم ما چقدر زود همه چی واسمون عادی میشه اون دردا و شب بیداریا یادمون میره و گاهی چقدر خوبه که یادمون میره نه؟ چون اگه یادمون میموند چقدر زندگی سخت میشد .  حالا دیگه تجربه صدا در آوردن دندوناش واسش عادی شده خیلی به ندرت دندوناش رو به هم فشار میده عوضش یه عادت جدید یاد گرفته که همش جیغ میکشه واااااای یکی از یکی بدتر هر چی میخواد جیغ میزنه و کلی همه رو کلافه میکنه بعضی وقتا  سردرد میگیرم اما باز به خودم میگم یه مدت دیگه تموم میشه این نیز بگذرد با وجود همه اینا بازم دوسش دارم یه کار جدید دیگه ای هم که یاد گرفته اینه که وقتی آب بهش میدم اولش رو م...
17 آبان 1390

آتلیه(جمعه 90.8.6)

خیلی دوس دارم از نیکی کوچولو عکسایی بمونه که بعد ها با نگاه کردن بهشون یاد خوشیهای اینموقع بیفتم خودم از بچگیم کم عکس دارم یه عکس از آتلیه هم دارم که واقعا از مامانم ممنونم که اون موقع به فکر من بوده مامانم میگه تو آتلیه اصلا اذیت نکردم ولی فقط 2تا عکس دارم عوضش نیکی اصلا با محیط اونجا سازگار نیست یه بار 5 ماهگی بردیمش یه بارم تو 9.5 ماهگی .خیلی روز پر دردسری بود هر 2بارم من سردرد شدید گرفتم بس که نیکی ... . یا محیط خیلی ناآشنا بود یا از فلش میترسید اما بار اول با عمه خانم رفتیم جای نیکی اون با بچه هاش عکس انداخت بار دوم هم با خاله آتو که دلی از عزا درآورد کلی عکس گرفت تازه یه دستگاهی بود که باد شدید میزد واسه اینکه موهای خاله رو پریشون کنه ...
11 آبان 1390

دستمال کاغذی

این نیکی ما علاقه خاصی به خورد کردن دستمال کاغذی و صد البته خوردن اون داره  البته اگه مقوا و کاغذ هم گیرش بیاد بدش نماد مزه مزه کنه یه روز که بیرون بودیم کارت ویزیت یه دکتر دست گل دخترمون بود و دنبال آدرسش میگشستیم یهو متوجه شدیم ای دل غافل تمام آدرسش رو خورده مثل موش گرد گرد خورده بود   و          لحظه دستگیری   اینم نمای پشت کارت ویزیت خورده شده که شماره پشتش رو پاک کردم(مثلا)         ...
11 آبان 1390

درس استقامت

نیکی یاد گرفته از هرچیز قابل دسترس میگیره و بلند میشه و با غرور به اطراف نگاه میکنه خیلی بلند شدن و از بالا دیدن رو دوس داره اونموقع هم که نمیتونست پا شه دوس داشت بلندش کنیم و از اون بالا نگاه کنه  با خودم میگم یعنی منم اینجور بودم؟ اینقدر سمج بودم؟ اینقدر پشتکار داشتم؟ حتما اینجور بوده اگه غیز این بود هیچوقت راه رفتن رو یاد نمیگرفتم پس الان کحا رفته چرا گاهی زود خسته میشم یا گاهی بعد از چند بار پیگیری ناامید میشم ؟ راست میگن که بچه داری خودش بزرگترین دانشگاه زندگیه هیچ جا این درسا رو بهت نمیدن خدا رو شکر میکنم که منو وارد یه همچین دانشگاهی کرده امیدوارم هم از پس امتحاناش به خوبی بربیام و هم اینکه چیزایی که یادم رفته رو دوباره بتو...
2 آبان 1390

مهربونی نیکی

وقتی داره غذا میخوره خیلی حرکت میکنه به خاطر همین به همه جا غذا میپاشه گاهی میخوابونمش و خوابیده بهش غذا میدم اما جدیدا دوس نداره سریع بلند میشه آخه یکهفته ای هست یاد گرفته خودش از حالت دراز کشیده میشینه خیلی هم اطراف بینیش حساسه کوچکترین چیزی بخوره به صورتش مخصوصا اطراف بینیش مثل گربه با پشت دستش به تمام صورتش میماله امروز  بهش داشتم سوپ میدادم دستش رو به قاشق زد و برگشت رو زمین با دستش اونا رو برمیداره و به زور میکنه دهن من قربونش برم که آب ریخته رو نذر امامزاده میکنه ولی میدونم قلبش مهربونه  کاش این دست سخاوت و قلب مهربونش همیشه پیشش بمونه   ...
1 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد